جدول جو
جدول جو

معنی باده کی - جستجوی لغت در جدول جو

باده کی
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگی در جانب شمال اسپاس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
باده کی
(دَ)
تیره ای از ایل نفراز ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87) ، برآینده بسوی بادیه و مقیم در آن. (از منتهی الارب). آنکه در بادیه نشیند. (محمود بن عمر ربنجنی). بیابانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 24). مردم صحرائی. (آنندراج). صحرانشین. بادیه نشین. اهل بدو. مقابل قاری، حاضر، عاکف. خلاف محتضر. ج، بادون، بدّی ̍، بدّاء. (از منتهی الارب) :و بلغت بادی زمین را که مقام گاه اصلی باشد بوم خوانند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 37)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باده کش
تصویر باده کش
باده خوار، باده پیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
کسی که با کباده ورزش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ /دِ یِ نَ / نُو)
مقابل بادۀ کهنه. (آنندراج). شراب نو. (ناظم الاطباء: باده)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ)
بادیست که بعربی آنرا نکبا گویند و محل وزیدن آن میان هر دو باد باشد عموماً و میان باد شمال و باد صبا بود خصوصاً. (برهان) (آنندراج). نکبا. (زمخشری). بادی است که از چهار جهت مختلف بجهد. نکبا. (دهار). باد کج
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
آنکه کباده کشد. آنکه کباده را که آلت آهنین است بالای سر از جانبی به جانب دیگر به حرکت آرد نیرومند شدن عضلات را، مجازاً جویای نام و مقام. طالب و خواستار درجه و مقام. آنکه داعیۀ بدست آوردن مقامی و منزلتی و رتبه ای داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
می دهنده. شراب دهنده. می گسار. ساقی:
پرستندۀ باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه بادۀ ساده ده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام مردیست که طبق روایات، اسدآباد همدان را بنا کرده است: و در کتاب عجایب العلوم چنین خواندم که اسدآباد مردی کرده است که او را باده شیر خواندندی. مردی شجاع و دلیر بود بروزگار یزدجردبن شهریار آخر ملوک عجم... (مجمل التواریخ و القصص ص 520)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است به شش فرسنگ ونیمی جنوب شهر خفر. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ / دِ)
شراب خوار. می خوار. میگسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
نیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده گیر.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویۀ شهرستان فردوس. در 50هزارگزی شمال باختری بشرویه و 7هزارگزی شمال باختری نیگنان در دامنه واقع است. منطقه ای است گرمسیر با 106 تن سکنه. آبش از قنات است. محصولش پنبه، غلات، گاورس و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی کرباس بافی. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
دهی است از دهستان صومای بخش صومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 159 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ / کِ)
عمل باده کش، آفریننده، نو بیرون آورنده. (از منتهی الارب).
- بادی الرأی، اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. (غیاث) (آنندراج). بادی الرأی، ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. (اقرب الموارد).
- بادی بدی، اسم للداهیه. (منتهی الارب). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. (قرآن 27/11)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
کمان کش، آنکه با کباده (زور خانه) ورزش کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کشی
تصویر کباده کشی
عمل کباده کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کش
تصویر باد کش
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباده کش
تصویر کباده کش
((~. کِ))
آن که با کباده (زورخانه) ورزش کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده گی
تصویر ساده گی
Ordinariness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی شهریاری بشهر
فرهنگ گویش مازندرانی